می گویند.....
می گویند.....
مشکلات سیاسی را باید از طریق مسالمت آمیز و دیپلماسی حل کرد.
اما مگر مشکل من سیاسی است؟، هرگز!
مشکل من که مشکل بقاست ،مشکل من که مشکل هویت است.از آنان که لا لائی دیپلماسی سر گوشم می خوانند می پرسم اگر مشکل بقا با دیپلماسی حل می شد، پس چرا آمریکائیان در سال 1776 دست به اسلحه بردند تا بریتانیای کبیر را پوزه بر خاک نمایند؟ در سال 1917 چرا روسیها انقلاب خونین اکتبر را بنیاد نهادند تا از چنگال اهریمنی تزار رهائی یابند؟ چرا مائو جام سی ساله تلخ انقلاب را بر خود گوارا ساخت ؟ و چرا لوئی چهاردهم را فرانسویها در سال 1789گردن زدند ؟ یاسر عرفات چرا تمام عمر را در لباس نظامی گذرانید؟ چرا؟ چرا؟چرا؟
کدام ملت آزادی خود را در قالب کادو از رئیس اهریمنش تحویل گرفته است که من دومی اش باشم؟
بروید گورتان را گم کنید مرده شوران سر در آخور تفاله اجتماع . 27 سال سرم کلاه گذاشتید و سر خودتان را هم.
هنوز بس نیست؟
مگر آنان که آزادی را از من ستانده اند برای ستاندن آن خون نداده اند؟ پس من چطور امیدوار باشم با چهره ای تبسم بر لب آن را باز ستانم؟ نه! نه! من دارم اشتباه میکنم و آنان نیز.
تا زمانی که من اینطور فکر کنم که می توانم آزادی خود را از طریق دیپلماسی باز پس گیرم آنان نیز برای سلب کردن آن نیازی به خون دادن ندارند
مشکل من در میدان جنگ حل می شود نه در اتاق مذاکره . اما! دیگر بس است! ممه سابق را لو لو برد. دیگر بیش از این نمی گذارم به این راحتی آب از حلقوم دشمنانم پائین رود. من دیگر یاد گرفته ام که برای حل مشکل من فقط و فقط یک راه وجود دارد: مبارزه .
مشکل من نه با بطری آب سرد معدنی روی میز گرد چوبین حل می شود البته با بطری خون خود و دشمنم .
مشکل من روی مبل نرم مخملین حل نمی شود اما در سنگر سرد وخشن کوههای بلوچستان چرا.
یاد داشتهای شبانه سربازی بلوچ از سرباز از دوستان دلاور
<< Home