Sunday, October 08, 2006


ای بی حرمتان حرمت این پاکدامنان چه آسان شکستید.
ای گرگ صفتان قلبانمان را نه با دندان که با اشک خواهرانمان دریدید.
چه می پندارید ما آن قدر بی غیرتیم و پست که چشم فرو بندیم.
نمی دانم چرا نمی توانم بنویسم ؟
قلم بی جوهر مانده یا کاغذم نیست؟
اما این را می دانم که با خون کثیفتان بر کتاب تاریخ می نگاریم.
آن چنان آتشی در قلبانمان شعله ور کردید که خاموشی اش با خونتان است.
امروز می خواهیم سوگندی یاد کنیم گوش بسپارید و سخنمان بشنوید.
سوگند به خورشید سرخ بلوچستانمان ،به سینه خونین برادرانمان ، به اشکان همیشه لرزان مادرانمان ، به ناله جانسوز پدرانمان به دامان پاک خواهرانمان و سوگند به ذات الله این بی شرمی تان را چنان پاسخی دهیم که دیگر هیچ مزدوری جرات بی حرمتی که هیچ نگاهی بی شرمانه به ناموسمان نکند.
آنچنان نقش و نگاری بر روی در و دیوار بلوچستان ترسیم خواهیم کرد که سالها نظاره گر تاریخ باشد
و همگان بدانند که هنوز هستند مردانی که حق قطره قطره اشک مادرانشان را بستانند.
هستند مردانی که برای ناله پدرانشان بر خیزند.
هستند مردانی که خون برادرانشان را پس گیرند.
هستند کسانی که برای ناموسشان بمیرند.
اینبار نه ملت ،نه دولت ، نه دنیا که تاریخ گواهمان است و منتظر نوشتن رخدادهای در شرف وقوع.
و این آخرین کلام ما است
یارمحمدزهی از واش از دوستان دلاور