Saturday, October 07, 2006

می گویند


می گویند در قرون وسطی کسانی را که می نوشتند گرفته و به دار می آویختند یا زنده زنده در آتش می سوزاندند، اما امروز سه دوست مهربانم مرا به صلیب کشیدند که چرا نمی نویسم. در دل گفتم جه عجبا ! از ترس اینکه به دار آویخته نشوم ننوشته ام ، اما امروز بر سر دارم که چرا ننوشته ام

به هر حال، با مقداری عذرخواهی وخرواری قول راضی شان کردم که گره طناب دار را بگشایند. بعد از آزاد شدنم در فکر فرو رفتم اینها چرا اصرار دارند که بنویسم.مگر نه اینکه از من بهتران دارند می نویسند ، امکانات هم دارند ،پول هم دارند ، چاپ هم میکنند ، وبلاگ و سایت انترنتی هم دارند، نوشته های شان را روی صفحه انتر نت هم به نمایش میگذارند ،و الی آخر.
برای اثبات نظرم تصمیم گرفتم سری به سایت یکی از آشنایان بزنم که مدت زمانی است دست بر آتش گرم نویسندگی دارد ، و تالیفاتی هم این روزها پشت نام خود به یدک می کشد. وقتی که سایتش را باز کردم و نظری بر نوشته هایش انداختم ،جواب خود را مبنی بر اینکه چرا دوستانم اصرار داشتند بنویسم، یافتم.
آری! با چشمان خود دیدم که چطور این قلم مقدس زبان بسته در جهت خیانت، اهانت و تحقیر ملت بلوچ توسط یک بلوچ به بیگاری گرفته شده است.بلوچی که ملتم او را با لقب دانشمند ، روشنفکر و صاحب اندیشه یاد می کند.
قلبم کلاهش را به احترام سه دوستم از سر بر میدارد. مرا ببخشید دوستان. من می نویسم، اما نه در خیانت ملتم! نه! هرگز! ننگم باد اگر چنین کنم.
من می نویسم تا به ملتم خدمت کنم.یاد داشتهای شبانه سربازی بلوچ از سرباز از دوستان دلاور